شعر و ادبیات

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند.
از جنگل‌های سوخته
از خرمن‌های باران‌خورده سخن می‌گویم
من از دهکده‌ی تقدیرِ خویش سخن می‌گویم.
بر هر سبزه خون دیدم
در هر خنده درد دیدم.
تو طلوع می‌کنی من مُجاب می‌شوم
من فریاد می‌زنم و راحت می‌شوم...

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۱)

شعر و ادبیات

شعر و ادبیات

شعر و ادبیات

شعر و ادبیات

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط